ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

كلكسيونر

بابايي بچه كه بود تمبر جمع مي كرد. سالها گذشته و بابايي تقريبا تمبرهاي ايراني بين سالهاي 54 تا 64 را داره. حالا بابايي و ماماني به اين فكر افتاده اند كه بروند و دوباره تمبرها را كاملكنند و اون را براي ارنواز به يادگار بگذارند.
4 خرداد 1390

تولد نبات

ماماني و بابايي به تبع ارنواز يه صد باري خونه مادربزرگه را ديده اند. اما تا حالا قسمت تولد نبات را نديده اند. ماماني فكر ميكنه كه شايد اين قسمت كلا سانسور شده باشه (يعني تولد يه جوجه هم از نظر آقاي ضرغامي مضر هست!؟) حالا براي ماماني و بابايي چند تا سوال جدي پديد اومده: 1- آيا خانوم برومند از اول يادش رفته كه يه شخصيت جديد را وارد فيلم كرده و بايد تولدش را هم نشون بده؟ 2- آيا خانوم برومند يادش نرفته و تلويزيون تولد جوجه را نامناسب تشخيص داده؟ 3- آيا تلويزيون در آن زمان نامناسب تشخيص نداده ولي امروزه نامناسب فرض ميشه؟ 4- اين قسمت به طور اتفاقي جاافتاده؟ 5- هيچكدام؛ فقط مامان و بابايي به طور اتفاقي اين قسمت را تا به حال نديده اند؟ ...
4 خرداد 1390

رابطه كار كردن و ماست ميوه اي

من فکر می کنم که ارنواز تصور می کنه که آدمها برای این می روند سر کار که ماست میوه ای بخرند. یعنی هر وقت باباییش میگه که باید بره سر کار؛ ارنواز میگه که: ماست میوه ای می خری؟ وقت‌هایی هم که دارند بازی می کنند و مثلا ارنواز میره به سر کار وقتی بر می گرده حتما یه ماست میوه ای خریده!
4 خرداد 1390

فيلم هندي

 ارنواز تا حالا فیلم هندی ندیده ولی وقتی می خواد کسی را خر کنه میاد جلو (تصویرش کلوزآپ میشه) و در حالیکه با مهربانی صحبت می کنه شروع می کنه به تکان دادن کله اش (درست مثل فیلم های هندی)! این یعنی اینکه فیلم هندی تو خونش هست!
3 خرداد 1390

اينجوريه ديگه

نواز اينجوريه ديگه! يه روز يه جيش كوچولو ميكنه، گريه را سر ميده كه عوضش كنيم. يه چند روزي هم هست كه بوي گند ازش بلنده اجازه نمي ده كه عوضش كنيم. حقيقتش را بخواهيد اين كارش بيشتر به خاطر اينه كه سر لگن نشينه. پي پيش را تحمل مي كنه و صداش در نمياد.
3 خرداد 1390

ايشاء الله كه چشم نزنم

به نظر مي رسه امروز اوضاع خوبه كه ماماني و نواز هنوز به بابايي زنگ نزده اند. آخه كار ارنواز اين شده كه روزي ده بار به بابايي زنگ ميزنه و يا توضيح ميده كه چه كارهايي بدي انجام داده و يا توضيح ميده كه چه جوري مامانش را اذيت ميكنه و يا از دست مامانش شكايت مي كنه و...
3 خرداد 1390

دماغ نواز

نواز صبح زنگ زده و گريه مي كنه چون دماغش گرفته و قطره ماماني بر خلاف هميشه خوبش نكرده. بابا قول ميده كه بعدازظهر دماغ نواز را ببره دكتر تا دكتر دماغش را معاينه كنه. ايجوري كه ميشه نواز يه خورده آروم ميشه
2 خرداد 1390

عكس هنري

خلاقه‌ترین ایده ارنواز به نظر باباییش تا به این لحظه دیشب پدید آمد. ارنواز از باباییش خواست تا دوربین عکاسیش را برداره، خودش هم دوربین تصویربرداری را برداشت و خواست از باباش در حال عکاسی از خودش عکس بگیره. البته که نواز نمی توانست این عکس را بگیره، اما باباش از نواز در حال تصویربرداری از باباش عکس گرفت. خیلی هنری شد؟
2 خرداد 1390

تصويربرداري كجكي

ارنواز دوربين هندي كم را بر مي داره. صفحه ال اي دي را باز مي كنه. دوربين را روشن مي كنه. يك شي را ميگذاره جلوي دوربين و از داخل مانيتور به اون نگاه مي كنه و بعد شي بعدي و شي بعدي... بعد جلوي تلويزيون مي شينه و با عوض شدن هر پلان يكبار دوربين را بالا مياره و به صفحه تلويزيون از داخل دوربين نگاه مي كنه و... بعد دوربين را ميبره جلوي پنجره و به تاريكي بيرون نگاه مي كنه و... همه اينها جالبه اما جالب تر اينه كه دوربين را كلا كج دستش نگه مي داره.
1 خرداد 1390

ژانر وحشت

مخمل نشسته پشت فرمان ماشين. نوك طلا و نوك سياه هم تو ماشين هستند. ماشين راه مي افته و مخمل بلد نيست ماشين را نگه داره. همه تو هول و ولا هستند. ارنواز مي ترسه و مي دوه بغل مامانش و از ترس همه اش سوال مي كنه. ميرند پيش مامانشون؟ كجا ميرند؟ ميرند پيش مامانشون؟ ..... ماشين كه وامي ايسته ارنواز نفس راحتي مي كشه و دوباره با آرامش اداه خونه مادربزرگه را نگاه مي كنه. به اين ميگند ژانر وحشت!
1 خرداد 1390